با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

برگزیده‌ی داستان همشهری 25 قسمت چهارم

نامه‌هایی که یغمای جندقی به سفارش علی‌اکبرخان دامغانی برای نامزد او می‌نوشت

دل بردی از من به یغما


صفحه‌ی 133

فرموده‌ای نامه‌ی مرا از چشم بیگانه نگاه‌دار و پیش آشنا کتمان کن.
مصرع: نام جانان باید اندر جان نهان.
البته کسی نخواند دید و نخواهد شنید، فرد:
غیرتم با تو چنان است که گر دست دهد
نگذارم که درآیی به خیال دگران
کنون که دستِ وصال نیست و رفعِ ملال، حرمان بر خیال است،‌ نامه‌نگاری را اهمال مفرمای که بی‌زیارتِ دست‌خطِ مبارک، جانم مجاورِ لب است و روزم مقارنِ شب.

خدایا خدایا تا کی بار خامه کشم و کار نامه کنم، تمهید درود و سلام آرم و ترتیب پیک و پیام، مگرم درد دل در آن محفل گوش‌گزار افتد و صورت آشفتگی شهود حضرت یار گردد، در نامه جز تعارف چه توان نگاشت و با قاصد جز آه و ناله چه توان سرود. درد دل به که گویم و چاره‌ی این رنج مشکل از که جویم؟ نامه، محرم این راز و قاصد، هم‌دم این نیاز نیست.

گنج با مار انباز است و گل با خار دم‌ساز، لاله ردیف خَس است و شِکر، شکار مگس. چرا باید این محروم از تو دور باشد و این تنِ خوار  از آن جان گرامی مهجور.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد