با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

برگزیده‌ی داستان همشهری 25 قسمت پنجم

گزیده‌‌ی نامه‌های نیما یوشیج به همسرش
عالیه‌جان


صفحه‌ی 135
شاعر، این خلقت عجیب و نادرِ طبیعت از راست، دروغ بیرون می‌آورَد. حساب کن. از چشمش بترس. وقتی به مردم نگاه می‌کند، مردم در نزد او اوراق یک تاریخ ممتد و یادگارِ روزهای کهنه و مبهم‌اند. اگر هیچ‌کس نتواند این اوراق را بخواند، شاعر می‌خوانَد.

مفارقت شیرین است. از دشمنی کم می‌کند و به دوستی می‌افزاید. قلب نارضا را هم تسلی می‌دهد اما...
نگذار در این تنهایی کسی که هیچ‌کس را ندارد و امیدش رو به انقطاع است گریه کند و در این گریه به خواب برود.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد