«بدو بیروت، بدو»
محمد طلوعی، صفحهی 121
«آدم هر جا زندگی میکنه باید لااقل یه مُرده تو قبرستونش داشته باشه.»
...
آدمها وقت جدا شدن، راستیِ حرفهایشان را نشان میدهند. دستهای آویزان، سرهای پایین، نگاههای دزدیده یعنی هیچ چیزی را که گفتم راست نبوده.
سرِ بالا، دستهای باز بیشتر از عرض شانه، نگاههای مستقیم یعنی میتوانم دروغ بگویم اما ادای راستی را در بیاورم.
«دییم پردیدی»
جولی اوتسکا، شیدا سالاروند، صفحهی 147
«لحظهای که عاشق کسی میشی، از دست میری.»
«چهگونه بچه را تربیت کنیم؟»
جین کر، احسان لطفی، صفحهی 219
هماین چند روز پیش، بعد از این که پسرم کریستوفر رفت مدرسه، فهمیدم با رژ لب نوی من یک نقشهی گنج دزدان دریایی روی کف پارکینگ کشیده است.
همهی روز را لحظهشماری کردم که بیاید و خدمتش برسم و لاخره ساعت چهار، خندان و آوازخوان وارد شد. اما هماین که خواستم صدایش بزنم شنیدم از پدرش میپرسد: «سلام بابا، لابلا سینیوریتا کجاست؟»
(لابلا سینیوریتا به اسپانیایی یعنی بانوی زیبا.)
شما باشید در چون این موقعیتی چه کار میکنید؟ من که عمراً بدانم!