ساعت دو نیمهشب دوباره به کاترین زنگ زد و از خواب بیدارش کرد.
- باز چی شده؟
-- من تو دفترم هستم، یه نگاهی به یادداشتهات انداختم. گفتی همهی زنهای گمشده متأهل بودن، فکر کنم این یه معنایی داره.
- چه معنایی؟
-- نمیدونم. میخواستم وقتی دارم اینو به یه نفر میگم صدای خودم رو بشنوم تا بفهمم احمقانه به نظر میآد یا نه.
- خب، چهطور به نظر اومد؟
-- احمقانه، شب به خیر.
دیالوگ فیلم بود؟
خیر، کتاب